باورت می کنم
نه این که فکر کنی تسلیم شده ام ، نه
تنها نمی خواهم جای مریم ، نم نم برایم
دستمال کاغذی و گل گاوزبان بیاوری
نمی خواهم دقیقه ای حتی
سکوت همرنگ چشم هایت را زرد بنویسم
من فکر می کنم
سبز و ستاره
در فهم هر باران ساده نیست
در فهم هر آسمان صاف علاقه هم نیست
مثل کوچه هایی که همیشه کوچک می مانند
مثل شکارچی دریا
که شبی در ساحل نشسته بود
و آبی هذیان می گفت
مثل یخچال که همیشه
بوی گل یخ می دهد
باورت می کنم
ایینه از سرم گذشته است
گمان می کنی بیهوده
این همه کلمه به هم می بافم ؟
و یا در چشم زمستان بیهوده
لنز سبز گذاشته ام ؟
باورت کرده ام
از همان ابتدای سلام
از همان ابتدای سکوت
حالا سایه در سایه
سطر به سطر
سال در سال
پشت پلک هر سه شنبه که باشی
دوستم داری
من چیزی شبیه آب کم دارم
مرا به دریای سبز می بری ؟
مرا به ساحل سیب ؟
نظرات شما عزیزان: