ضربان قلب خاموش
""
منشی بلفنی

به سایت ما خوش آمدید!

امیدوارم لحظات خوبی داشته باشین

متفاوت ترین سایت عاشقانه ایران

  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/romantic-flowers.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/be-sooye-to-miayam.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/Girl-Boy.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/Beautune.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/bargard.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/eshgh-vagheyi.jpg


تبلیغات


امکانات





ابزار زیبا سازی

شبنم
چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:بال عشق از دست دادن,

 

 

باید از خاطرات ترسید
مبادا باور زندگی را فلج کنند..
که وقتی
خاطرات بی حیا شوند
دلتنگی، بزرگتر از رسالت گریه می شود
دیگر فرقی نمی کند
به شک دیوار تکیه دهی
یا پشت آبروی خیابان پناه بگیری..
...
این خاطرات،
تمام نمی شوند که دوباره شروع... نــ / ـشوند..
می دانی.. مادامی که هرکس
درون خودش خیابانی برای قدم زدن داشته باشد
بی اختیار در آن زمینگیر می شود..


حمید رضا هندی


 
ایستاده ام یک گوشه
و چشم به تاراج تو دوخته ام
تاراج یعنی
آدمک های دورت، سرانگشتی نیستند
که حساب و کتاب شان را نگه دارم
.
.
.
.
.

که تو پای رفتنت مانده ای و
من پای پشت پا خوردنت..
که وقتی دنیای تو
محض خاطر تمام حسادت های من هم که شده
دست از دموکرات بودنش بر نمی دارد..،
جایی برای خطور احتمالی من در تو باقی نمی ماند..


دموکرات بودن یعنی
چوب حراج به تنهایی ات می زنی
بی آنکه بدانی
همین آغوش ها که بی اجازه دورت را گرفته اند
اصالت بی کسی ات را، لکه دار می کنند..

 



 
در این بحبوحه های تنهایی، یک به یک روزهایم را می شمارم
روزها از پس هم می آیند،
زمستان و سرمایش هم گرمای وجودت را سرد نکرد
تو در قلب عاشقم همچنان شعله ای روشنی
بهار می شود قلبم
و من همچنان امیدوار
تو نیستی اما هستی
رفتی اما ماندی
به انتظار روز دیدارم
در ماه آخرِ آخرین ماه تابستان
به امید روزی که غرق شوم، در «شهریور چشم هایت»

 



آغوش های دست ناخورده
همان بهتر که بمانند
روی دست بلاتکلیف شعرهایی که
شایعه ساز تنهایی ام شده اند..
من آنقدر
در تاریخ ماقبل معشوق معطل مانده ام که
زیر پای احساس باکره ام علف سبز شود..

...
عشق اول خیال خامی بود که
پشت بندِ بکارت رویاهای دور از دسترس..،
تا خواست به خودش بجنبد
بدل به افسانه ای پیش پا افتاده شد...

ما بال هایمان را
به باد ِ زمان دادیم
...

می بینی؟
ما قرار بود فرشته باشیم...
تو بی گناه بودی
من بی گناه
زمان، اما دست بر گلو می گذارد و می گوید
زندگی را و زمین را چه به این غلط ها!؟
چه به این بال ها!؟
...

ما بال هایمان را به زمان باج دادیم
تا زندگی کنیم
!!
.
.
مهدیه لطیفی


 
بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم
می ترسم از صدای این سکوت سکسکه ساز
اما تو که می دانی
زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست
زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم
زندگی یعنی دام و دانه در دامنه ی دم جنبانک
زندگی یعنی نوشتن انشایی درباره ی پرده ها و پنجره ها
بیا و لحظه یی بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین
باور کن هنوز هم می شود به پاکی قصه های مادربزرگ هجرت کرد
دیگر نگو که سیب طلای قصه ها را
کرم های کوچک کابوس خورده اند
تنها دستت را به من بده
و بیا.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



صفحات: