پسر گفت : نه ، نیستی
دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟
پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم
دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟
پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم
دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازش میکرد
اما پسر دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت :
تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی
من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای کوچک از آن را
و اگر از من جدا شوی من گریه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد...
دیگران ازساغر و ساقی و ما ازروی دوست...
همیـن که عـشـــق بـاشد..
آن هـــم در حــــوالـــی ِ تـــــو..
هــر چقــدر هم که پـایــیــز بـاشد...
بـهــاری ترین هــوا سهـم مـن است..
وقتی عاشقش شدم که دیدم ….
هیچوقت دلمو نشکست ....
هیچوقت بهم نه نگفت…
همیشه در جواب بچه بازیهام …خندید و گفت:
عاشقه همین کاراتم
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد
و قلبها گرامی تر از آن هستند که بشکنند
لبخند بزنید و زیبا زندگی کنید
فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر نباشیم....
+ حکایت جالبیست اتاق ِ من . . .
گیتار دود میکند
سیگار ساز میزند
و من . . .
تمام میشوم !
بـــــــــــآور کـــن خـ ـیلی هــــآ خـ ـ وآستند نبودنـــت رآ پُر کــنند!
امــــآ نشــد...
مــیــدونــی تــلـــخ تــــریـــن درد چــیـــــه ...؟
تــو بـخــوای ...
اونـــم بــخــواد ...
ولــی دنـیــا نــخــواد
نظرات شما عزیزان: