ضربان قلب خاموش
""
منشی بلفنی

به سایت ما خوش آمدید!

امیدوارم لحظات خوبی داشته باشین

متفاوت ترین سایت عاشقانه ایران

  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/romantic-flowers.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/be-sooye-to-miayam.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/Girl-Boy.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/Beautune.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/bargard.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/eshgh-vagheyi.jpg


تبلیغات


امکانات





ابزار زیبا سازی

شبنم
یک شنبه 9 تير 1392برچسب:داستان زیبا شکل گنگ زن,

دستم را که به دستگیره گرفتم، ناله‌ی مبهم‌اش بلند شد. پایم را روی پله گذاشته و به داخل خزیدم که نفسم بند آمد؛ با صدای خرد شدن چیزی، نگاهم به کف دوخته شد. سوسک‌های زنده و خشک شده، زیر پایم خش خش صدا می‌کردند و خودشان را به کف کفش‌هایم می‌مالیدند. بوی تحمل‌ناپذیر و بدی که از تخلیه نکردنِ چاهِ فاضلاب در فضا پیچیده بود، حالم را بد می‌کرد.

بقیه داستان:

تارهای عنکبوت، آویزان از گوشه‌های مستطیلی شکل، موهایِ بلندِ بورِ داخلِ کاسه‌یِ روشوئی،

تیغه‌ای که صورتی را اصلاح کرده بود، لکه‌هایِ خون رویِ دستشوییِ فرنگی، سیفونِ نکشیده،

دستمال‌های مچاله و خشک شده‌ی خونی با زمینی پر از سوسک‌های مرده، خشک شده و

زنده‌ای که صدای فس فس‌شان، تنم را جر می‌داد، بیشتر به آشفتگی‌ام می‌افزودند!  صدای

خنده‌ها در گوشم بود؛  ـ حسابتو می‌رسم فسقلی ناقلا!  خودم را کنار کشیدم:  ـ مگه این که

خوابشو ببینی!  و پا به فرار گذاشتم. همچنان داشت دورتادور حیاط، دنبالم می‌کرد که نفس بریده،

خودم را داخل دستشوئی انداختم و تا آمدم در را قفل کنم، آن را باز کرد و روبرویم ایستاد:  ـ از

 

دست کی فرار می‌کردی؟!  خنده‌ام گرفت:  ـ از دست تو...  دستانش را دور کمرم انداخته و

پیشانی‌اش را به پیشانی‌ام چسباند:  ـ دیدی گفتم گیرت می‌ندازم!  به آرامی هلش دادم:  ـ کو؟!

نتونستی که...  که با شدت بیشتری خودش را بهم چسباند که داغ شدم...  دستم را جلوی دهانم

 

گرفته و با شدت عق زدم، انگار تمام جانم داشت از گلویم بالا می‌آمد!  لوله‌ی آب گرم داشت

 

وسوسه‌ام می‌کرد. دستم را به دیوار گرفته و سرم را به آن کوبیدم، محکم‌تر و محکم‌تر کوبیدم،

آن‌قدر کوبیدم تا این‌که چیزی داغ از روی پیشانی‌ام سر خورد و به لب پایینی‌ام رسید...  خم شده و

تیغه را که گوشه‌ای افتاده بود، به دست گرفتم. آن را به آرامی روی انگشتم و جای زخم دست

راستم کشیدم. زنگ زده و کند شده بود. انگاری چیزی داشت ته دلم کشیده می‌شد!  صدای

جیغی مبهم و عجیب در سرم پیچید و تیغ از دستم افتاد. انگشتانی وحشی موهایم را چسبید و

کشید، سرم به دیوار کوبیده شد، درد تا فرق سرم بالا آمد و دوباره عق زدم. ترسیدم و با گریه‌ای

بی‌امان و انعکاس دردهایم روی دیوارهای مستطیلی شکل دستشوئی، خودم را به در و دیوار

کوبیدم!  رد انگشتانم روی آینه‌ی غبار گرفته، جا باز کردند طوری‌که چشمان خون گرفته‌ی آینه، زل

زده بودند درون چشمانم...  سرم داشت گیج می‌رفت و خون، بی‌امان از پیشانی شکافته‌ام جریان

داشت، دردی به اندازه‌یِ همه‌یِ مسکن‌هایِ داروخانه، درون قلبم بالا و پایین می‌شد!  صورتم را

نردیک‌تر بردم، با نفس گرمم بخار گرفت و دوباره تار شد.  دستی به نرمی از پشتم سر خورد و دور

کمر و شکمم حلقه شد، بی‌قرار و عصبی، سرم را روی شانه‌اش گذاشتم که به نرمی فشارم

داد:  ـ خوبی؟!  سر تکان دادم:  ـ نه...  و اشک‌هایم از گوشه‌ی چشمم، داخل گوش‌هایم سر

خوردند. پنجه‌هایش داخل موهایم خزیدند و صدای مهربان عجیبش گوشم را کرد:  ـ باز چی شده

آمپر چسبوندی؟! مگه قرار نشد هروخ موتورت داغ کرد، فقط به خودم بگی؟!  و خنده سر داد:  ـ

دیوونه من باهاتم!  به صدای اس‌ام‌اس موبایلم، ترس ورم داشت و از جا پریدم. تا سرم را خم

کردم، اشک‌هایم روی صفحه ریختند که با فریادی بی‌امان، دوباره گریه سر دادم که صدای گریه‌ام

درون چهار دیواری پیچید و به خودم برگشت. خوف برم داشت!  دوباره با صدای زنگ اس‌ام‌اس،

نگاهم به گوشی کشیده شد؛  ـ کجائی عزیزم؟!  ـ هروخ اس‌هامو گرفتی، لطفاً خبرم کن. هرچی

می‌زنگم، دسترس نمی‌دی... نگرانتم!  نگاهم به سقف افتاد، عنکبوت داشت بالا و پایین می‌شد.  

جیغ زدم، از بچگی ترسی عجیب از عنکبوت داشتم.  بازوهایم را دور خودم حلقه زدم و گوشه‌ای

 

نشسته و مچاله شدم.  شیر آب را با بدبختی باز کردم که صدای آب داخل لوله پیچید و با شدت

فوران زد.  سوسک‌ها، دستمال‌های خونی و تیغه همراه دردهایم روی آب شناور شده بودند،

کثافت از توالت بیرون زده و بوی بد به نهایت رسیده بود!  آب رفته رفته داشت بالا می‌آمد و دیوارها

هر لحظه به هم نزدیک‌تر می‌شدند...  با حالت تهوعی عجیب، دست چپم را به شکم بالا آمده‌ام

مالیدم و دست دیگرم را به دیوار گرفتم که نوک انگشتانم چیزی دلمه بسته را لمس کردند، نگاهم

به خون خشک شده و غبار گرفته‌یِ رویِ کاشی‌هایِ صورتیِ رنگ باخته و جایِ بخیه‌یِ مچِ دستِ

راستم و تیغی با خون خشک شده که روی زمین افتاده و سوسکی روی آن دمر افتاده بود، افتاد!  

با دردی شدید در شکمم و هق هقی خفه شده در عمق جانم، کنج دیوار کشیده شدم که با خیس

شدن شلوارم، چندشم شد.. خونی رقیق از کفش‌هایم بالا آمده و با آب جاری، تا کاسه‌ی توالت

کشیده شد..!!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



صفحات: